اندکی صبر سحر نزدیک است

تا گوشه ای از دانسته ها را به هم برسانیم

اندکی صبر سحر نزدیک است

تا گوشه ای از دانسته ها را به هم برسانیم

  • ۰
  • ۰
صلواتghalbحتما بخونید بعد اگه خوش اومد التماس دعا ghalb


حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسی‌اش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کناره‌ی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟
حاج امین به بالای شیشه‌ی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان.